بنیتای قشنگمبنیتای قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 16 روز سن داره

دختر بی همتای ما

14 ماهگی شیطون بلا

بنیتا عشق کوچولوی ما...امروز یک ماهه دیگه به ماههای تولد زیبات اضافه شد و تو  به چشم برهم زدنی یک سال و دو ماهه شدی دلنبدم...چهاردهمین ماهگرد زمینی شدنت مبارک فرشته نازم دختر قشنگم  توی این ماه تو خیلی خیلی شیطون ، بازیگوش و کنجکاو شدی ..طوری که گاهی واقعا می مونم از دست شیطنت های تو چی کار کنم!!روزی صدبار کابینت های آشپزخونه رو باز می کنی و هرچی توشه می ریزی بیرون..فقط کافیه در دستشویی یا حمام باز باشه که اونوقت باید اونجا پیدات کرد که مشغوله آب بازی هستی..یاد گرفتی کفشاتو کجا می ذارم و تا حواسم نیست می ری و همه کفشات رو می گیری دستت و می یاری توی هال می ندازی و تازگی ها هم بلد شدی خودت بری توی تراس و جالبه خیلی به اونجا علا...
24 خرداد 1392

یه مسابقه جدید

بنیتا جونم ما از طرف ٣ تا از دوستای خوبم سمانه جون مامان ستایش گل ، سمیرا جون مامان پرنیان گل و مامان خوب سویل گل به یک مسابقه وبلاگی دعوت شدیم...ممنونم دوستای عزیزم جریان این مسابقه هم از این قراره که باید به 20 تا سوالی که ازمون می شه پاسخ درست بدیم ..که البته بعضی سوالا مفهومی اند و با یک کلمه یا جمله نمی شه بهشون جواب داد و بعضی شونم خیلی به سن و سال ما نمی خوره و یه جورایی ابتداییه ولی خب برای سرگرمی بد نیست ما هم ادامه دهنده این مسابقه باشیم سوالات هم از این قراره: 1-بزرگترین ترست در زندگی چیه؟ از دست دادن عزیزانم 2-اگر 24 ساعت نامرئی میشدی چیکار میکردی؟ می رفتم پیش کسی که سالهاست ندیدمش تا ببین...
13 خرداد 1392

اولین ماشین سواری

بنیتا جونم دختر نازم دیروز عصر  رفتیم پارک نزدیک خونه عمو حشمت و تو  برای اولین بار بیرون از خونه ماشین شارژیت رو افتتحاح کردی و سوارش شدی..قربونت برم از وقتی توش نشستی تا زمانی که پیاده شدی همش می خندیدی و برای مردم دست تکون می دادی و  کلی دل همه رو برده بودی..تازه فکر می کردی خودت هم داری رانندگی می کنی همش یه دستی فرمون رو گرفته بودی و واسه خودت آهنگ هم می ذاشتی و نانای می کردی! عزیز دلم ایشالا روزی رو ببینم که بزرگ شدی و  واسه خودت یک راننده حرفه ای شدی مثله مامانی ...
7 خرداد 1392
1